شطح و پاشطح
شطحنامش را نمی دانم
فقط می دانم که مجنون است
قیافه اش را هم نمی دانم
فقط می دانم که مجنون است
پاشطحبی هویت
دور از نام و نگار
نام را چون همنشین ننگ می داند
نیست مجنون اهل یار
و نگارش را به سان شرک پندارد
نگار یار
این همه بی ربط را بس کن دگر دخترک بیکار
از سخن پرهیز کن لب را به دندان های نیش بسپار
آن لب لعلی که باید می گزیدی کو
مرا بگذار