سلام برتو یک سلام خیس می شود

و چشم برزمین که تنگ تر زتنگ می شود
ز در بریده چشم و این نگاه ننگ می شود
دلی که آرمیده در غیاب سالها طپش
ببین زدیده هم رهیده سخت و سنگ می شود
بدان که آسمان، زمین رنگی است این زمان
زمین چوبر افق رسیده است رنگ می شود
و در حصار این زمین و این زمان کمی دگر
همین که شعر گفته است نیز سنگ می شود
چو گفت: مادرت اگر نبود دختر رسول (ص)
رجز به داغداری اش مرام رزم می شود
همین "اگر نبود" گفتنش ببین چکار کرد
سیاهی ار فزون، کنار نور هضم می شود
و رسم پرکشیدن از برای ما مثال اوست
به روی زانوی شما عروج جزم می شود
وگرنه حکم شعر بهرجان ما قماری است
که بهر طالبان این زمانه بزم می شود
سه شعبه تا نشست و قطع حنجر صغیر کرد
صدای خنده های حزن عشق هیس می شود
میان کوخ شام بر سه ساله عرضه داشتم
سلام برتو یک سلام خیس می شود
.
.
.
.
.
شما به جای مرحمت برای شعر ناخوشم
خبر بده که جان فدا به پای جان
در عهد تنگی زمانمان
و خشکی زمینمان
و ننگی ضمیرمان
ضمیرمان
زمینمان
مان
آن
ن




می شود؟

فدایتان









کودک از شهر ما فراری تر

کفش زنگوله دار پوشیدند

تا به شهر آورند کودک را

تا صدایش ز یادشان برود

بین فریاد و بوق ماشین ها

کودک از پیش یار می آید

تازه از آن دیار می آید

خو ندارد به کوی و برزن ما

بین ما از فراق می گرید

ما ز فریاد او چه بیزاریم

کودک از شهر ما فراری تر

و از احوال او چه بی خبریم

گرچه او بهر ما دو چشمش تر

بوق می زد برو کنار آقا

بچه را جمع کن از دست و پا

دود می زد به صورت کودک

بین ماشین و برج و شهر صدا

کفش زنگوله دار با کودک

گفتگو داشت در طی این راه

مثل شیطانکی به قصد فریب

وعده می داد کام دنیا را

گرچه این کفش زیر پایش بود

با صدایی حریف کودک بود

گاه آرام می شد آن گریه

کفش و زنگوله باورش شده بود

خواست تا کار را تمام کند

کودک از بهر خویش رام کند

کفش ، زنگوله را فریب نواخت

دست ابنی ز اب جدای کند

ابرها بر فراز شهر شدند

و خدا خواست سخت باریدند

و خیابان شهر خلوت شد

و صدا ها چقدر نرم شدند

گو بهشت است در هوا جاری

دودها تا زصحنه جمع شدند

چون صدای فریب واضح شد

همه نقشه ها بر آب شدند

دست پنهان کفش رو می شد

اشک معصوم بچه جاری شد

باز آهنگ گریه می آمد

نغمه ی ابرها بهاری شد

چون در این قصه داشت گم می شد

روی نارنجی اش گلی می شد

چون که فریاد های جیغ فریب

پی آهنگ آب هی می شد

دید کودک به خنده می گرید

بازی کفش بی اثر می شد

باز زنگوله های خود بنواخت

جیغ حیله بلندتر می شد

پدر اما شنید این دفعه

دید کودک که داشت تر می شد

و به آغوش خود بلندش کرد

و صدای دو کفش کر می شد

گرچه شیطان به زیر پای نشست

تا که زیر است او حریفم  بود

عزم برخواستن می طلبد

هرچه لال است پیش از این کر بود






گزارش تخلف
بعدی