مرثیه مهتاب 1

بگذاريد که بي تاب ز مهتاب بگويم
بگذاريد زاحوال مهي ناب بگويم
بگذاريد بگويم اگراين خرج سکوت است
واگر ميروم از نشئه ی هستي چو بگويم
برهانيدم از اين قافيه هايي که نه نظمند
و نه در شان روايتگري نظم به رسمند
بنوازيد نوايي و بسازيد سرايي
که همه سوگ نشانان پي يک مجلس نظمند
در این سوگ که شکرانه ی آن در رقم ماست
که احوال به شوق است و نشاطی به غم ماست
همه مست ، همه عاشق آن دست  از آن دست
که رقصش به طواف علم علقمه برپاست
علم علقمه راوی همان نظم چنان است
علمی ماه سوار است علمی مشک نشان است
به تکبیر پی افکند و به مهتاب برافراشت
علمی کز پی آن خون خدا در فوران است
. . .






نظرات:




گزارش تخلف
بعدی